استفاده از روانشناسی در کاردرمانی ذهنی به آغاز حرفه برمیگردد.
کاردرمانی ذهنی همانند زمان کنونی، خود را با بیشتر مطالعات روانشناسی در قرن معاصر انطباق داده است. کاردرمانی ذهنی میتواند بعضی از ایدههای مرکزی و اولیه خود را به زیگموند فروید نسبت دهد مانند تئوری فروید دربارهٔ احساسات و تأثیر آن بر رفتار. تئوری شخصیت فروید دربارهٔ نیروهای روانی است که او آنرا اید، ایگو و سوپر ایگو نامید، همگی بازتاب این است که چطور عدم تعادل بین این سه نیرو بر جسم و روان اثر میگذارد. این عدم تعادل بر روی رفتار تأثیر میگذارد که باعث اختلال در کارهای روزانه مانند روابط اجتماعی با دیگران، شرکت در یک تفریح و حتی مدیریت منابع مالی میشود.
درکنار تأثیرات فروید، کارل گوستاو یونگ نیز بعضی از مفاهیم روانشناسی که امروزه در کاردرمانی ذهنی استفاده میشود را بیان کرد. همانند فروید، تئوریهای یونگ عمدتاً دربارهٔ تأثیر ناخودآگاه بر روی رفتار یک شخص هستند. در کاردرمانی ذهنی، ناخودآگاه فرد نقشی در اینکه چطور بیمار میخواهد نحوهٔ انجام فعالیتهای درمانی را انتخاب کند، ایفا میکند.. یونگ همچنین یک باور اصلی بر اساس ایدهآلهایش را در مورد پتانسیل تواناییهای افراد در درک خواستههای دیگران، به فلسفهٔ کاردرمانی ذهنی افزود. چنین مواردی مستقیماً به فلسفهٔ کاردرمانی ذهنی مربوط میشود که یک ارتباط بین فردی بین بیمار و کاردرمانگر وجود دارد که کلید کمک به بیمار برای رسیدن به همهٔ پتانسیلهایش با استفاده کاردرمانی ذهنی است.
اولین مدل کاردرمانی ذهنی برای بیماران ذهنی توسط دانشگاه جان هاپکینز ساخته شد که نام آن «تمرین عادت» بود. اگرچه این مدل برای کاردرمانی ذهنی ساخته نشده بود، اما هنوزم به یاد کاردرمانی معاصر میاندازد که ریشههای اصلی این رشته بیشتر کمک کردن به آنهایی که عمدتاً بیمار روانی بجای بیمار فیزیکی یا تأخیر رشدی هستند بود. اگرچه امروز همان اهداف امروزه نیز وجود دارد